بنياد پژوهشی پارسه پاسارگاد
به ادامه مطلب بروید....
 

ادامه مطلب
آرامگاه کوروش بزرگ
به ادامه مطلب بروید....
 

ادامه مطلب
گزارش تصویری برف در محوطه میراث جهانی تخت جمشید و نقش رستم

به ادامه مطلب بروید....


ادامه مطلب
بن خانه - کعبه زرتشت

به ادامه مطلب بروید.......


ادامه مطلب
خلاصه حمله اسکندر به ایران در زمان پادشاهی داریوش سوم
به ادامه مطلب بروید....
 

ادامه مطلب
زندگینامه داریوش بزرگ
به ادامه مطلب بروید....
 

ادامه مطلب
تاریخ و تمدن ترکیه

کشور ترکیه سرزمین آفتاب و گهواره تمدن نامیده می شود. اولین شهر جهان در ترکیه وابسته به عصر حجر بوده و در چاتال هویوک قرار داشت که قدمتش به شش هزار و پانصد سال قبل از میلاد بر می گردد. از آن روزها تا کنون ترکیه از فرهنگ غنی بر خوردار شده است. ثمره فرهنگ حاصل در طی این قرون ترکیه را به بهشتی از اطلاعات و ثروت فرهنگی مبدل کرده است.

سلسله های هاتی، هیتیت، فریجیان، آراراتیان، لی سیان، لی دیان، لونیان، پارس، مقدونی، بیزانی، سلجوق و عثمانی همگی جایگاه بسزایی در تاریخ ترکیه دارا می باشند. در میان آثار و اماکن قدیمی ترکیه می توان مدارکی درجهت برتری هر یک از این تمدنها یافت. همچنین در تاریخ اخیر ترکیه می توان مدارکی در جهت برتری هر یک از این تمدنها یافت. همچنین تاریخ اخیر ترکیه نیز بسیار خواندنی است.مرد جوانی با نام مصطفی کمال که حرفه اش سربازی بود با تبدیل شکست عثمانیها در جنگ جهانی اول به پیروزی رسید و موفق به آزاد سازی ترکیه از دست مهاجمان خارجی شد مصطفی کمال آتاترک در بیست و نه اکتبر هزار و نهصد و بیست و سه جمهوری ترکیه را بنیان نهاد.

طبق نظر باستان شناسان، نخستین قوم بزرگی که در آناتولی زندگی می کرد. قوم هیتان بوده است، که در فاصله دو هزار سال قبل از میلاد مسیح می زیسته اند و مانند مصر دارای تمدن وسیعی بوده اند. ترکها اغلب تمایل دارند گذشته و تاریخ خود را به این قوم متصل کنند. حدود 8% جمعیت ترکیه از نژاد ترک و 17% از نژاد کرد هستند. 3% جمعیت هم از نژادهای مختلف یونانی، گرجی، ارمنی، عرب، یهودی و غیره در ترکیه زندگی می کنند.

عکس های ناب آثار باستانی ایران باستان

 

ریتون (هگمتانه)به ادامه مطلب بروید.....

 

 


ادامه مطلب
تاریخچه مایکروسافت

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
تاریخچه شرکت APPLE

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
نمایی از منزل شاهانه علی دایی

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
اختراع مداد

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
درباره مداد و تاریخچه آن

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
تاریخچه اینترنت

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
روایت فرح از فرار شاه

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
نخستين نشريه اسلامي ايران

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
پزشكی و روشهای بهداشتی و درمانی در ایران باستان (قسمت 3 )

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
پزشكی و روشهای بهداشتی و درمانی در ایران باستان (قسمت 2 )

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
پزشكی و روشهای بهداشتی و درمانی در ایران باستان (قسمت 1 )

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
از ضحاك تا آناهیتا

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
جمشید و زندگی افسانه‏ای او

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
آشنایی با نامهای سرزمین ایران

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
سکونتگاههای پیش از تاریخ ایران

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
خانه مشروطيت اصفهان (نيم قرن بيداري اسلامي)

تاريخ ايران به ويژه دوران نهضت تحريم و عصر مشروطيت نشان ميدهد که اصفهان يکي از ارکان اصلي نهضتهاي ضد استبدادي ـ استعماري در يکصد و پنجاه سال اخير به شمار ميآمده است. نفي سلطه بيگانه و تلاش براي خودکفايي اقتصادي و دستيابي به استقلال سياسي به رهبري علماي شيعه در اصفهان فضاي اين شهر را آماده قيام بر عليه استبداد داخلي و استعمار خارجي نموده بود. لذا به محض آغاز نهضت مشروطيت، اصفهان سراسر شور و غوغا شد. مشروطيت در اصفهان هرگز بر آرمانهاي ليبراليستي غربي و مليگرايانه استوار نبوده و دست مداخلهگر عوامل آشکار و پنهان استعمار خارجي در هدايت و حمايت آن نقشي نداشت... "

 

 

ستون تراژان

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
عملیاتی و میدانی کردن تاریخ

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
تاریخ برسم در ایران

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
خدایان و فرشتگان میان رودان

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
سه مطلب جالب تاریخی

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
شمس ایرانی است

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
تاریخ ماجرا جویی در ایران

  البته درباره تاریخ ماجراجویی در ایران بزودی می نویسم،  ولی در اینجا کمی توضیح می دهم،  که بنا به شرایط تاریخی و اجتماعی،  ماجراجویی در ایران رفته یا کشته شده است. ماجراجویی تنها به کار های خطرناک مربوط نمی شود،  ماجراجویی های ورزشی، علمی، تاریخی و غیره زیاد است،  مانند ماجرا جویی پرش فلیکس.  علتی که این متن را شروع به نوشتن کردم، همین ماجراجویی علمی پرش فیلیکس بود.  آنچه امروز از ماجراجویی ایرانیان می بینم،  حداکثر نشستن پشت کامپیوتر،  و با ترس و لرز از درست و غلط وبلاگ نویسی است،  دیگر کسی بدنبال تحقیق های میدانی گسترده و نوین نمی رود.  یاد دوستم که استاد تاریخ است افتادم،  بجای اینکه ابتدا قدرت ذات طبیعی بشر را به فرزندان خود بگوید و منتقل کند،  یا خود در فکر تحقیق و تحلیل های جدید در تخصصش باشد،  حداکثر فرزند خیلی تیز هوشش را بنزد بانوی مومنی می برد،  که برای او دعا کند،  تا در کنکور تیز هوشان قبول شود.  یا در این وبلاگ می بینم،  جوانانی که تخصص آنها تاریخ و باستان شناسی است،  هیچگونه فعالیت ماجراجویانه ندارند،  حداکثر بدون هیچ کار واقعی جهت دار،  چند پرسش در نظرات وبلاگ مطرح می کنند.  ...ادامه دارد...

   عکس پرش فیلیکس از 39000 متری زمین،  البته این پرش مخارج سنگینی داشت،  ولی یک ماجراجوی متخصص لازم بود،  تا به انجام و سرانجام برسد،  عکس شماره 5818.

شکلک های محدثه

پترس فداکار یا پترس دروغین

شکلک های محدثه


ادامه مطلب
تعریف دیگر از کشف آمریکا

   در مطلب دو عکس از پیکره سنگی پوکوتیا،  و کاسه مگافوئنته،  که در یکی دو پست قبلی نوشتم،  عزیزانی کنجکاو شدند بیشتر بدانند.  مقدار زیادی از این دست آثار باستانی،  در اختیار کشیش پدر پائلو کارلو گرسلی که از مبلغین کاتولیک ایتالیایی مقیم شهر .. اکوادور بود قرار داشت،  که اندکی بعد از مرگ این کشیش در 1982 آنها دزدیده و ناپدید شدند.  در آن زمان کسی بفکر این نبود،  که این اشیا باستانی مربوط به حدود 1500 ق.م است،  و از هندو چین و خلیج فارس به آمریکای جنوبی رفته،  و بعنوان اشیای مقدس در اختیار بومیان کوهستان های اکوادر و پرو قرار داشته است.  امروزه اهل فن گمان می کنند،  هنوز از این دست اشیای باستانی و ماقبل از تاریخ در غار های مخفی،  میان کوهستان اندیس قاره آمریکای جنوبی وجود داشته باشد، جویندگان گنج برای بدست آوردن آنها در تلاش هستند.  جوانان باهوش ایران باید نسبت به این موضوع دقت نظر داشته باشند،  زیرا بخشی از آنها تاریخ ایران هستند،  و براحتی می توانند ثابت کننده اولین کشف قاره آمریکا باشند.

   عکس آثار باستانی و زیر خاکی،  که در اختیار پدر گرسلی بود،  عکس شماره 4429 ،  شامل ورقه های متعدد مسی با نوشته هایی،  که کاملاً متفاوت از کار های تاریخی بومی است.  مجسمه های متعدد که نشان های از کار های بین النهرین باستان دارد،  کار های طلایی کنده کاری شده، بنا به گفته اشخاصی که این گنجینه را دیده بودند، این آثار خیلی زیاد بودند.

معادن طلای بلخ بامیان باستانی

 

 

 

 

 

 

 

به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب
سفالگری در گیلان به همراه تصاویر

سفالگری: گفته میشود که صنعت سفالگری حدود ۱۰۰۰۰سال قبل توسط زنان اختراع شد. همان طور که در مورد سبد بافی اشاره شد انها گل را بر روی سبد مالیده در اتش می پختند و بدین ترتیب ظروف مورد نیاز خود را تهیه می کردند در برخی از سرزمین ها از جمله افریقا هنوز به شیوه دورانهای بسیار دور کار سفالگری به عهده زنان است (زنان سفالگر در دره مکزیک ٬ در میان سرخ پوستان امریکای شمالی ٬ در شمال تایلند سیام ٬ بخش هایی از افریقا شرقی و ایران هم بخشهایی مانند سیستان بلوچستان ٬کردستان وگیلان می توان یافت )

 

بقیه در ادامه مطلب......


ادامه مطلب
جعبه ی کفش

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آن ها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.

 

در همه این سال ها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد، دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود. پیرزن گفت :هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم. پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها ازکجا آمده؟

در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.

تیزهوشی زنان در مچ گیری

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت : "عزیزم از من خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم. ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن .ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار".

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیر طبیعی است اما به خاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.. هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود. همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟

مرد گفت :"بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟”

جواب زن خیلی جالب بود…

زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.

دیوانه ام نه احمق

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آن ها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.

مرد حیران مانده بود که چه کار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم.

آشغال ها ( داستانک )

زن گفت « نگذارشون بیرون تا وقتی ماشین می آد. باز این لعنتی ها پارش می کنن و بوی گندشون کوچه رو ور می داره» مرد قبل از گره زدن پلاستیک روی آشغال ها سم ریخت و گفت « دیگه کارشون تمومه ، فردا باید جنازه هاشون رو شهر داری گوشه و کنار خیابون جمع کنه » و کیسه زباله را بیرون برد. فردا روزنامه ها تیتر زدند : «مرگ خانواده پنج نفره بر اثر مسمومیت ناشی از خوردن پس مانده های غذایی»

پیروزی اراده بر زمان

به ادامه مطلب بروید.....


ادامه مطلب
روبان آبی

جالبه به ادامه مطلب بروید....


ادامه مطلب
زمان مناسب برای پس دادن قرض

دو دوست به نام های سام و مایک در حال مسافرت در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس توقف کرد و یک دسته راهزن وارد اتوبوس شدند. راهزنان شروع به غارت کردن مسافران کردند. آن ها شروع به گرفتن ساعت و اشیاء قیمتی مسافران کردند. ضمنا تمام پول های مسافران را نیز از آن ها می گرفتند. سام کیف پول خود را باز نمود و بیست دلار از آن بیرون آورد. او این بیست دلار را به مایک داد. مایک پرسید : چرا این پول را به من می دهی؟ سام جواب داد: یادت می آید هفته گذشته وقتی من پول نداشتم تو به من بیست دلار قرض دادی؟ مایک گفت: بله، یادم هست. سام گفت: من دارم پولت را پس می دهم.

شیرینی فروش

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت. مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند استیک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد. قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابدصاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کردوقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدیدصاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.

برگرفته از كتابباترا، پرومودا؛ رمز و راز زندگي بهتر؛ چاپ نخست؛ تهران: انتشارات بهزاد 1387

فرق مدیر و مهندس

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید :

ببخشید آقا ؛ من قرار مهمی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟

مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ۶ متری در طول جغرافیایی « ۱٨'۲۴ ۸۷ » و عرض  جغرافیایی «۴۱'۲۱ ۳۷» هستید.

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید .

مرد روی زمین : بله ، از کجا فهمیدید ؟؟

مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملاً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه ؟

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید .

مرد بالن سوار : بله ، از کجا فهمیدید ؟؟؟

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید . قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند . اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد !

مناره ی کج و معمار باهوش

مي گويند حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي مي ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام مي دادند. پيرزني از آنجا رد مي شد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه!

کارگرها خنديدند. اما معمار که اين حرف را شنيد، سريع گفت : چوب بياوريد! کارگر بياوريد! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فششششااااررر...!!!

و مدام از پيرزن مي پرسيد: مادر، درست شد؟!!

مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعايي کرد و رفت...

کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسيدند؟!

معمار گفت : اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت مي کرد و شايعه پا مي گرفت، اين مناره تا ابد کج مي ماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم. اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم!

مادر

يک پسر کوچک از مادرش پرسيد: چرا گريه مي کني؟

مادرش به او گفت: زيرا من يک زن هستم.

پسر بچه گفت: من نمي فهمم.

مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هيچگاه نخواهي فهميد.

بعدها پسر از پدرش پرسيد: چرا مادر بي دليل گريه مي کند؟

پدرش تنها توانست بگويد: تمام زنها براي هيچ چيز گريه مي کنند.

پسر بزرگ شد و به يک مرد تبديل گشت ولي هنوز نمي دانست که چرا زن ها بي دليل گريه مي کنند.

بالاخره سوالش را براي خدا مطرح کرد .

او از خدا پرسيد: خدا يا چرا زنها به آساني گريه مي کنند؟

خدا گفت: زماني که زن را خلق کردم مي خواستم که او موجود به خصوصي باشد بنابراين شانه هاي او را آنقدر قوي آفریدم تا بار همه ي دنيا را به دوش بکشد و همچنين شانه هايش آنقدر نرم باشد که آرامش بدهد.من به او يک نيروي دروني قوي دادم تا توانايي تحمل زايمان بچه هايش را داشته باشد و وقتي آنها بزرگ شدند توانايي تحمل بي اعتنايي آنها را نيز داشته باشد.

به او توانايي دادم که در جايي که همه از جلو رفتن نا اميد شده اند او تسليم نشود و همچنان پيش رود.به او توانايي نگهداري از خانواده اش را دادم، حتي زمانيکه مريض يا پير شده است بدون اينکه شکايتي بکند

به او عشقي داده ام که در هر شرايطي بچه هايشرا عاشقانه دوست داشته باشد حتي اگر آنها به او آسيبي برسانند.

به او توانايي دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصيرات او بگذرد و هميشه تلاش کند تا جايي در قلب شوهرش داشته باشد به او اين شعور را دادم که درک کند يک شوهر خوب هرگز به همسرش آسيب نمي رساند به او اين توانايي را دادم که تمامي اين مشکلات را حل کرده و با وفاداري کامل در کنار شوهرش بماند.

و در آخر به او اشکهايي دادم که بريزد.اين اشکها فقط مال اوست وتنها براي استفاده اوست در هر زماني که به آنها نياز داشته باشد او به هيچ دليلي نياز ندارد تا توضيح دهد چرا اشک مي ريزد.

خدا گفت:مي بيني پسرم زيبايي يک زن در ظاهر او نيست بلکه زيبايي يک زن در چشمان او نهفته است زيرا چشمان او دريچه ي روح است و در قلب او جايي که عشق او به ديگران در آن قرار دارد.

مانند مداد باشیم..

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت.

بالاخره پرسید : ماجرای کارهای خودمان را می نویسید؟ درباره ی من می نویسید؟

پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت

درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی.

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید.

اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام.

بستگی داره چطور به آن نگاه کنی. در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی میکنی

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست . او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد.

صفت دوم : گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود. پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی..

صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است..

صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است . پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است.

صفت پنجم : همیشه اثری از خود به جا می گذارد . بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی.

دیوار شیشه ای

دانشمندی آزمایشی بسیار جالب طراحی و اجرا کرد :

او آکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ تر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگر درون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتی او را از غذای محبوب و لذیذش جدا کرده بود. بالا خره بعد از مدتی، از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به طرف دیگر آکواریوم و خوردن ماهی کوچک تر کاری غیر ممکن است.

 

دانشمند شیشه ی وسط را برداشت، اما ماهی بزرگ تر هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد. او حتی به قسمت دیگر آکواریوم شنا نکرد. اما چرا؟

 

دیوار شیشه ای دیگر وجود فیزیکی نداشت، اما ماهی بزرگ درون ذهنش دیواری شیشه ای ساخته بود. دیواری که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. دیوار باور خودش. باورش به محدودیت.

 

بهترین نتایجی که از این آزمایش مبتکرانه می توان گرفت، مربوط به ماهی ها نیست؛ بلکه مربوط به خود ماست :

اگر با دقت در اعتقاداتمان جستجو کنیم، دیوارهای شیشه ای بسیاری پیدا خواهیم کرد که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمان است در حالی که بسیاری از آن ها  فقط در درون  ذهن ما وجود دارند و نه در واقعیت. در یک کلام «شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید».

شک بی مورد

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند ...

 

آن قدر از شک خود مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند تا نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت:

و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند...! 

سرباز مجروح

این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد...

 

سرباز قبل از این كه به خانه برسد، از نیویورك با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم...

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم...

پسر ادامه داد: ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یك دست و یك پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم كه اجازه دهید او با ما زندگی كند!

پدرش گفت: پسر عزیزم، متأسفیم كه این مشكل برای دوست تو به وجود آمده است. ما كمك می كنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا كند...!

پسر گفت:  نه، من می خواهم كه او در منزل ما زندگی كند!

آن ها در جواب گفتند: نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش كنی...

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع كرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند...

چند روز بعد پلیس نیویورك به خانواده پسر اطلاع داد كه فرزندشان در سانحه سقوط از یك ساختمان بلند جان باخته و آن ها مشكوك به خودكشی هستند! 

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورك پرواز كردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشكی قانونی مراجعه كردند. اما با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حركت ایستاد.

پسر آن ها یك دست و یک پای خود را در جنگ از دست داده بود...!