تاریخ و تمدن
| ||
|
اقشار ، اقوام ، گروه های متعدد زبانی و فرهنگی ، اقلیت های مذهبی و غیر مذهبی ، گروه های متنوع جماعتی و … ترکیب متنوعی از مردمان یک سرزمین راشکل می دهند . این اقوام باوجود تفاوت های متعدد با حضور در کنار یکدیگر به وحدت و یگانگی مردمان یک سرزمین را شکل می دهند درعین حال به دلیل زبان,گویش,فرهنگ و نگرش های مختلف به غنای فرهنگی آن سرزمین کمک می کنند. بلوچ یکی از این اقوام است که علاوه بر ایران در کشورهای پاکستان و افغانستان هم مستفر هستند. بلوچ های ایرانی در استان سیستان و بلوچستان و به طور مشخص تر در بخش بلوچستان ایران زندگی می کنند و می توان گفت با وجود فرهنگ بسیار غنی نسبت به سایر اقوام ایرانی کمتر شناخته شده اند. همسایگی با کشورهای محرومی چون افغانستان و پاکستان ، رفت و آمد سهل الوصول افغانی ها و در نتیجه قاچاق مواد مخدر و نیز اعتیاد از مشکلات جدی این منطقه محسوب می شود . بلوچها بیشتر به ارتباط درونی تمایل دارند خویشاوندی آنهاصرفا بر اساس «ازدواج درون قومی» انجام میشود. با این وجود بلوچستان ایران مهد حضور بلوچ ها است که به همراه دیگر اقوام کشورمان هویت ایرانی را بازنمایی و معرفی می کند. تاریخچه قوم بلوچ:
منابع و شواهد نشان میدهد که بلوچها پیش از ظهور اسلام در بلوچستان حضور نداشتهاند. آنها تبار آریائی داشته به احتمال خیلی قوی ساکن شمال ایران – کوههای البرز و دریای خزر – بودهاند. آنها سالها در ارتش ایران باستان نقش داشته و سرانجام احتمالاً در زمان خسرو انوشیروان، از شمال به کوههای کرمان کوچانده شدند. علاوه بر اینها زبان، شعر، موسیقی و اعتقادات و باورهای آنان نشانگر ویژگیهای مشترک فرهنگی این قوم با دیگر اقوام است. "لرد کرزن" در کتاب خود آورده است: «در مورد ریشه قومی بلوچها اجماع نظر وجود ندارد. دو نظریه محور بحثهای موجود است. نظریه ریشه ایرانی (آریائی)، نظریه ریشه عربی. در گذشته انتساب بلوچها به عربها و انتصاب به حمزه عموی پیامبر اسلام (ص) مایه غرور آنها بود… اما نخبگان حاضر بلوچ این انتساب را معتبر نمیدانند و معتقدند که فاقد مستندات تاریخی است». جغرافیای بلوچستان:
بلوچستان ایران در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است. از لحاظ طبیعی استان شامل دو قسمت جداگانه به نامهای سیستان و بلوچستان است. «سیستان در شمال استان و نیز در شرق ایران و بلوچستان در جنوب این منطقه واقع شده است». بلوچستان از شمال به سیستان و افغانستان، از جنوب به دریای عمان، از شرق به پاکستان و از غرب به کرمان در خراسان منتهی میگردد.
بخش شمالی زندگی قبلیه ای و وابسته به گله داری دارد و در بخش جنوبی بیشتر زندگی بر پایه کشاورزی جریان دارد و زندگی قبلیه ای به قدرت بلوچستان شمال نیست. مهم ترین شهرهای بلوچستان عبارتند از : زاهدان ، چابهار ، سراوان ، خاش ، نیک شهر و ایران شهر .
مذهب: در سرزمین بلوچستان و در طوایف بلوچ تسنن به ویژه شاخه حنفی مذهب غالب است. البته «در بین بخشهایی از آن شیعه هم وجود دارد از جمله «ایل بامری» و «ایل عبداللهی» شیعه مذهبند».
گردش گری و توریسم: منطقه حفاظت شده " گاندو" با وسعتی در حدود 3830 هکتار در جنوب شرقی چابهار واقع شده و به لحاظ دارا بون اکوسیستم خاص و شرایط زیستی مناسب برای تمساح ، تنها زیستگاه عمده این جانور در کشور ایران به حساب می آید . هم چنین شرایط خاص اکوسیستم رودخانه ای این منطقه امکانات زندگی نوعی ماهی عجیب به نام " گل خور" را فراهم آورده که قادر به زیست در آب های کم عمق و بستر گلی رودخانه است . منطقه حقاظت شده "خرس سیاه" که در ارتفاعات شمالی شهر های قصر قند و نیک شهر قرار دارد با وسعتی حدود 2400 کیلومتر مربع و با ارزش زیست محیطی بسیار بالا گونه ای منحصر به فرد از خرس سیاه را در خود جای داده است . این دو منطقه محل زندگی انواعی از حیوانات است و به دلیل جلوه های دیدنی خاصشان می توانند جاذب سیاحان و گردش گران داخلی و خارجی باشند .گل فشان ها از دیگر عوارض طبیعی دیدنی و تماشایی ناحیه هستند .
لباس و غذا: «شکل پوشش گروههای انسانی ارتباط مستقیمی با شرایط اقلیمی، فرهنگی و قومی هر منطقه دارد همچنین معرف ذوق و هنر، آداب و سنتهای جوامع بشری است. یکی از موضوعاتی که بیشاز همه توجه انسان را در بدو ورود به سیستان و بلوچستان جذب میکند تنوع رنگ در پوشاک است». در بلوچستان عمدتا بنا به اقلیم خاص منطقه ای غذای مخصوص به آن اقلیم طبخ می شود . برای مثال ماهی مهمترین غذای مردمان چابهار و کنارک است و انواعی از خوارک ماهی توسط آنها طبخ میشود و یا در آن بخشهائی از استان که درخت نخل وجود دارد غذاهای خرمائی بیشتر مورد مصرف است و در مناطقی با ظرفیت کشاورزی و دامپروری خوراکی هایی از گندم و گوشت حیوانات به مصرف می رسد . قلعه جمهور معروف به قلعه بابك در ارتفاعات شهرستان کلیبر و در بلندای باختری یا غرب شعبهای از رود بزرگ ارس قرار دارد. كليبر خود يكی از شهرستانهای آذربايجان شرقی است كه به علت واقع شدن در ناحيه كوهستانی و وجود درختان زياد و آب روان ناشی از چشمهسارهای كوهستانی، بسيار زيباست. این دژ بر فراز قلهی كوهستانی، با بیش از 2300 تا 2700 متر بلندا از سطح دريا واقع شده است و اطراف دژ را درههای ژرفی با گودی 400 تا 600 متر فرا گرفته است و تنها از يك سو راهی باريك و سخت برای دسترسی به اين دژ وجود دارد. راه كليبر به دژ با اين كه از 3 كيلومتر تجاوز نمیکند ولی بسيار دشوار است و به هنگام گذر، بايد از گردنهها و گذرهای خطرناكی عبور كرد. راه ورود به دژ گذری است از سنگهای منظم طبيعی كه راه عبور فقط برای يك نفر وجود دارد. معبر در فاصلهی 200 متری دروازهی دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفين دروازه قرار دارد كه جايگاه دژبانان بوده است. برای نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلی است و از كوهستان امكان وارد شدن به دژ وجود ندارد. با گذر از دروازهی ورودی و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسيدن به دژ اصلی، بايد از گذرگاهی باريك كه حدود 100 متر فراز را به همراه دارد گذشت تا به داخل ورودی دژ رسيد. در سمت شمال غربی دژ پلههايی سرتاسری وجود دارد كه اكنون ويران شده است و بخشهايی از آن بیرون خاك مانده است و تنها راه صعود به بخشهای مرتفعتر بناست كه محوطه وسيعی است و احتمالا جايگاه سربازان بوده كه از آنجا به همه چيز و همهجا تسلط كامل داشتهاند. از آثار معماری و روش قرارگیری سنگها روی هم و ملات ساروج و اندود ديوارها، از نوعی گچ و خاك، میتوان يقين داشت كه ساختمان اين دژ در روزگار اشكانيان و يا شايد ساسانيان ساخته شده است. بهرام چوبين در شهر ری به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود. در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوری ايران از فاميل مهران برخاسته بودند. بهرام که به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبين ( مانند چوب ) معروف شده بود. سال 588 ميلادی، ارتش ايران در جنگ با خاقان « شابه - Shabeh » در بلخ از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهی ارتش ايران را ژنرال « بهرام مهران » معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامی جهان از او به عنوان يک نابغه نظامی نام بردهاند. « هرمز » شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتی شنيد كه خاقان شمالغربی چين وارد اراضی ايران در شمال شرقی خراسان (تاجيکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس شد و ژنرالهای ايران را به تشکيل جلسه ای در شهر تيسفون ( نزديک بغداد ) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفری ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله ( ميانسال ) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهن دوستی آنان قبلا به اثبات رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند و به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد. بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگری داشت، هر دو روز يک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهميت وطن دوستی و رسالتی که هر فرد در اين زمينه دارد سخن میگفت و آنان را اميد ايرانيان میخواند. مردمانی که میخواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند. خاقان زمانی از اين لشکر کشی آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت و چون شنيد كه بهرام با كمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد. سپاه عظيم او متلاشی گرديد و پسر وی نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتی های تاريخ است. هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوی کوههای پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه ( خسرو پرويز ) بر ضد پدرش هرمز کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. سيد علیمحمد شيرازی ( 1266 - 1236 ) يكی از شاگردان سيد كاظم رشتی موسس فرقه شيخيه بود كه پس از فوت استاد، ادعا كرد كه باب واسطه وصول به امام زمان است و بعد ادعا كرد كه خود قائم موعود است و در نهايت ادعای نبوت و ... را نمود تا اينكه در سال 1266 هجری قمری در تبريز به دار آويخته شد. بعد از مرگ علیمحمد باب، صبح ازل ( 1246 - 1330 ) جانشين او شد ولی به خاطر مخالفت مردم و علما او به همراه برادرش ميرزا حسينعلی معروف به بهاءاله به عراق تبعيد شدند و در آنجا به خاطر اختلافی كه بين دو برادر بوجود آمد، دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس و بهاءاله را به عكا در فلسطين تبعيد كرد. در حالی كه هر كدام دعوی رهبری بابيه را داشتند، بهاءاله با ادعای اينكه من همان « من يظهره الله » مورد نظر علیمحمد باب هستم، توانست بر برادرش فايق آيد و رهبری بابیها را به دست آورد و كمكم فرقه بهائيت را بر روي پايههای آن بنا دهد و با حمايت های استعمارگران فرقهای بوجود آورد. واقعيت اينست كه هنوز علماي علم فرق و مذاهب و ملل و نحل نتوانستهاند جايگاهي برای اين فرقه در ميان مباحث اديان و مذاهب پيدا كنند. اين نه در تعريف مذهب میگنجد و تعريف دين بر آن شامل میشود و نه همچون اديان آسمانی شالودهی محكمی دارد و نه همچون اديان غير آسمانی پشتوانه فكری و سازمان دينی. فرقه بهائيت در مورد مسائل اعتقادی گنگ و نامفهوم است و با اينكه آسمان و ريسمان را به هم بافته، مطلبی را ارائه نكرده كه جزو اعتقادات پيروانش به حساب آيد. برای روشن شدن مطلب به چند مورد اشاره میشود : 1) عدم توضيح در مورد مبدا و معاد : اين فرقه توضيحی در مورد مبدا عالم و انسان نمیدهد، معلوم نيست قائل به توحيد است يا ثنويگرا يا همچون بوديسم منكر مبدا است يا طبيعت را پرستش میكند. تنها چيزی كه در تاريخ اين فرقه به چشم میخورد ادعای الوهيت ميرزا حسينعلی بها است، وی میگويد : ( خدايی هستم كه در سايههای ابر فرود آمدم تا جهانيان را زنده گردانم. ) و اينها تنها مطالبی است كه بهائيان در مورد خدای خود ارائه میدهند ولی توضيحی در كم و كيف آن ندارند. 2) عدم توضيح در مورد نبوت و امامت : بهائيان ادعا میكنند كه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغا گرديده و دوره رسالت محمد مصطفی (ص) سپری شده و اين دوره دوران زمامداری و جمال اقدس الهی و آيين اوست. حال سوال اينجاست كه آيا آنها به نبوت و امامت اعتقاد دارند يا نه ؟ 3) حج : بهائيان برای حج به خانهای در شيراز میروند كه سيد علی محمد باب در آن متولد شده است و همچنين زيارت خانهای در عراق كه تبعيد گاه حسينعلی بهاء بوده بود، حج آنان به شمار میرود. 4) از ديدگاه بهائيان ازدواج با زن پدر حرام است ولی با دختر و خواهر و ساير اقربا جايز است. يعنی در اين اباحه گری فقط زن پدر حرام شده و با بقيه اقربا ولو دختر و خواهر میتوان ازدواج كرد. و در صورتی كه اين در ساير اديان الهی جايز نيست. 5) بهائيان تمام اشياء را پاك میدانند، كه گويا در اين مورد از مسيحيان الگو گرفتهاند. « همفر » جاسوس انگليسی كه در دوران قاجار در خاورميانه به جاسوسی برای انگلستان میپرداخته در ضمن معرفی برنامههای وزارت مستعمرات انگليس، برای متلاشي كردن كشورهای اسلامی و از بين بردن اتحاد اسلامی، ايجاد فرقههای ساختگی را مهمترين راهكار برای رسيدن به اين هدف ارزيابی میكند. بهائيت با حمايتهای استعماری و بخصوص انگليس و آمريكا به حيات خود ادامه میدهد، به همين دليل هر گاه سياستهای اين دولتها اقتضاء كند گسترش میيابد و گاه حمايت از آنها كم میشود. |
|