تاریخ ایران باستان (کتاب)

تاریخ ایران باستان کتابی است نوشته میرزا حسن‌خان پیرنیا که در زمینه ایران پیش از اسلام تالیف شده‌است.

منابع عمده پیرنیا کتاب‌های فرانسوی، انگلیسی، روسی و آلمانی هستند که ترجمه‌ای از منابع یونانی و رومی محسوب می‌شوند. وی از منابع عربی و فارسی هم در سطح گسترده‌ای استفاده کرده‌است. وی ابتدا مطالب مورخان باستانی را در زمینه یک مطلب و رویداد تاریخی می‌آورد، سپس در یک جمع‌بندی به تجزیه و تحلیل آنها می‌پردازد و نقطه قوت تاریخ‌نگاری پیرنیا در همین قسمت دیده می‌شود. به‌عنوان نمونه درباره به قدرت رسیدن کوروش هخامنشی نوشته‌های هرودت، گزنفون، کتزیاس، دیودو سیسلی و ژوستن را می‌آورد و در کنار مطالب منابع اسلامی و لوح نبونبد قرار می‌دهد و به یک نتیجه‌گیری کلی می‌رسد. آنگاه در زمینه خویشاوندی کوروش با شاه ماد می‌نویسد: «عقیده کتزیاس که اصلا کوروش با آستیاگ قرابتی نداشته [است]، صحیح نیست؛ زیرا هرودت و دیگر مورخان او را نوه آستیاگ دانسته‌اند و نوشته‌های هرودت بیشتر مورد اعتماد است.»

تاریخ ایران باستان از زمان تالیف تاکنون چندین‌بار به چاپ رسیده‌است. این مجموعه در سه جلد منتشر شده و همواره مورد استقبال پژوهشگران حوزه تاریخ و علاقه‌مندان به ایران باستان قرار گرفته‌است. موضوع اصلی جلد نخست آن سرگذشت ایران در عصر ماد و هخامنشی تا پایان عصر خشایارشا است. در کنار تاریخ ایران رویدادهای تاریخی مناطقی نظیر مصر، آشور، بابل، سوریه، فلسطین و... نیز در اینجا مطرح می‌شود.

نویسنده از نژادها و خط‌های روزگار باستان سخن می‌راند و منابع تاریخی خود یعنی آثار توسیدید، دیودور سیسلی، پلوتارک، آریان، رازب، استرابون، موسی خورن، طبری، بلاذوری، ابن اثیر و... را معرفی می‌کند. وی آغاز حکومت مادها را ۷۰۰ ق. م می‌داند. از ماد با عناوین دیوکس، فرورتیش، هووخشتر و اژدهاک یاد می‌کند و درباره جنگ‌های ماد و آشور به تفصیل می‌نویسد.

نحوه به قدرت رسیدن کوروش و شرح حال نخستین شاهان هخامنشی موضوع اصلی این جلد از تاریخ ایران باستان است. در اینجا پیرنیا درباره روابط ایران و یونان هم به تفصیل می‌نویسد و از تسخیر مناطق مختلف به دست هخامنشیان سخن می‌گوید. جلد دوم اثر پیرنیا با توضیح درباره نام و نسب سلطنت اردشیر اول آغاز می‌شود و با مرگ اسکندر و شرح خصال او پایان می‌یابد. در این جلد مولف به بیان رویدادهای زمان خشایارشا دوم، سغدیان، داریوش دوم، اردشیر دوم، اردشیر سوم، آرسس و داریوش سوم می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه اسکندر مقدونی با نبردهای متعدد امپراتوری بزرگ ایران را از پا درمی‌آورد و به ممالک همسایه ایران نظیر هند و عربستان می‌تازد.

وی درباره دیوان‌سالاری عظیم عصر داریوش مطالب ارزنده‌ای می‌نویسد و از نیروی دریایی، سپاه، داوری، راه‌ها، چاپارخانه‌ها، تقویم و سایر پیشرفت‌های عصر هخامنشی یاد می‌کند و مطالب سنگ‌نبشته‌های این عصر نظیر بیستون را سطر به سطر به نظاره می‌نشیند. جلد سوم تاریخ ایران باستان با نزاع مقدونی‌ها بر سر جنازه اسکندر برای رسیدن به قدرت آغاز می‌شود، با برآمدن اشکانیان و شرح حال آنان ادامه می‌یابد و با بیان معماری عصر پارتی خاتمه می‌یابد. در این مجلد مولف از جنگ سرداران اسکندر (آن‌تی‌پاتر، پلیس پرفون، آنتی‌گون، کاساندر و...) به سر جانشینی او سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد که در خلال این نبردها چگونه قلمرو ایرانیان در دست سلوکوس افتاد. سلوکوس و جانشینانش درصدد تحمیل فرهنگ و زبان یونانی بر ایرانیان بودند، آنان بدین منظور «یونانی کردن مشرق را پیش کشیدند، یعنی مانند اسکندر آوردن مردم اروپایی را به مشرق و ایجاد مستعمرات یونانی را در  و ایران و باختر تشویق کردند.» پس از بیان زمینه‌های فردیانی سلوکیان، پیرنیا از طلوع اشکانیان و علل و عوامل آن می‌گوید و دوره پارتی را «دوره واکنش سیاسی» ایرانیان در برابر مهاجمان می‌داند. وی از جغرافیای محل سکونت پارت‌ها می‌نویسد و شرح حال آنها را از یک دولت محلی تا یک دولت ملی و بزرگ دنبال می‌کند و شرح حال شاهان اشکانی و روابط آنها را با رقیب جدید ایران در جهان یعنی روم توضیح می‌دهد و پس از بیان شرح حال فرمانروایان پارتی در بخش تمدنی این کتاب از وسعت، پایتخت، دیوانسالاری، سپاه، امور مالی، مسکوکات و تقویم اشکانیان سخن می‌گوید.

پیرنیا آداب، اخلاق و دین و آیین ایرانیان این روزگار را تبیین می‌کند. وی بر این باور است که اشکانیان یا پارتیان نیز مانند شاهان هخامنشی در زمینه فرهنگ و دین ملت‌ها تسامح و تساهل داشتند. «دولت پارت در امور مذهبی تبعه خود دخالت نمی‌کرد و آنها را به احوال خودشان واگذار می‌کرد». پایان روزگار اشکانیان، پایان اثر پیرنیا است. زیرا پیری و بیماری هر دو از راه می‌رسند و به وی مهلت نمی‌دهند تا از ساسانیان هم اطلاعاتی را به تاریخ‌نگاران ارائه دهد.

از چه زمانی پرشیا ایران شد

به گزارش ایران ویج ، تا اوایل قرن بیستم، در جهان، کشور ما را با عنوان رسمی «پارس» یا «پرشیا» می‌شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام می‌دادند. سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاخان به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد، این پیشنهاد در دی‌ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. این تصمیم مخالفانی هم دارد. مخالفان معتقدند که نام ایران نمی‌تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی‌ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیرایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند. گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می‌گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکر شده دانست که در اقتدار حکومت رضاخان منافع خاص خود را نیز جستجو می‌کردند.

 هم کلمه پرشیا یا پارس، به فارسی و هم کلمه ایران قدیم‌ترین ماخذش در کتیبه‌های داریوش است. ولی خود کلمه پارس در کتیبه قدیم‌تر آشوری به صورت پارسوا دیده می‌شود که تقریبا یک قرن یا کمی بیشتر قدیمی‌تر است. ولی هر دوی این‌ها در ایران هخامنشی به کار می‌رفته و بیشتر از آنکه اسم مملکت باشد، اسم قوم بوده.

داریوش می‌گوید من یک پارسی هستم و ایرانی‌ام. این کلمه ایران در تمام دوره‌های بعدی رواج داشته. البته ما از دوره اشکانی که آثار کتبی کم است، اطلاع درستی نداریم. ولی در دوره ساسانیان به تمام سرزمین ایران می‌گفتند ایرانشهر. شهر معنی قدیمی‌اش یعنی مثلا به انگلیسی kingdom یعنی شهریاری و سرزمینی که وسعت داشته باشد و پادشاهی داشته باشد.

در زبان اوستایی هم گفته می‌شود که ایرانی‌ها یعنی مردم اوستایی، آن‌ها اسمی از ایرانی‌ها آن طور که ما می‌گوییم نام نمی‌برند، ولی قوم اوستایی در یک جایی ساکن بودند به اسم «آیره وئه یو» که آن قسمت اولش آیرو‌‌ همان قسمت اول ایران است و این اسم در اسم ایرج باقی مانده، اولش آیرج‌‌ همان جزئی است که در کلمه ایران دیده می‌شود. بنابراین کلمه پرشیا و ایران هر دو قدیمی است و قدیم‌ترین سند و ماخذی که از هر دویش در ایران وجود دارد‌‌ همان کتیبه‌های داریوش هخامنشی است و پارسوا در کتیبه‌های آشوری هم دیده می‌شود.

 بعد از اسلام هم این اسم وجود داشته. گو اینکه مملکت دیگر به آن صورت وجود نداشته بلکه تا دویست سالی جزو متصرفات عرب‌ها بود و حاکم‌های عربی داشته تا اینکه به تدریج در ایران امرای محلی پیدا شدند. اول طاهریان ولی مهم‌تر سامانی‌ها و صفاری‌ها که این‌ها ایرانی‌الاصل بودند و به خصوص صفاری‌ها و سامانی‌ها موجب ترویج زبان فارسی و نوشته شدن آثاری به زبان فارسی و سروده شدن اشعاری به زبان فارسی شدند که بعدا هم ادامه پیدا کرد و قوت گرفت.

در مورد ایران که آیا ایران گفته شود یا پرشیا، این یک اشتباهی بود که در دوره رضاشاه پیش آمد و دولت ایران از کشورهای خارجی خواست که کشور را ایران بخوانند چون در زبان فارسی، ما کشور ایران می‌گوییم.

اما کلمه ایرانی یکی از قدیم ترین الفاظی است که نژاد آریا با خود بدایره تمدن آورده است این شعبه از نژاد سفید که سازنده تمدن بشری بوده و علمای اروپا آن را به اسم هند و اروپایی ویا نزاد هندو و ژرمنی و یا هند و ایرانی و یا هند و آریائی خوانده اند از نخستین روزی که در جهان نامی از خود گذاشته است خود را به اسم آریا نامده و این کلمه در زبان های اروپائی « آرین » به حال صفتی یعنی منسوب به آریا و آری متداول شده است.

بنابراین قدیمی ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابریان ، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران ، ایران ( به کسر اول و سکون دوم ) بدل شده است و در ضمن اران ( به کسر اول ) نیز می گفته اند . چنانکه پادشاهان ساسانی در سکه و کتیبه ها نام خود را پادشاه ایران و اران می نوشته اند و از زمان شاپور اول ساسانی در سکه ها لفظ انیران هم دیده می شود زیار که الف مفتوح در زبان پهلوی علامت نفی و تجزیه بود و انیران یعنی بجز ایران و خارج از ایران و مراد از آن ممالک دیگر بوه است که ساسانیان گرفته بودند .

در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران ( دیار و کشور ایران ) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم « دل ایرانشهر » می نامیدند.

اما کلمه ایران که اینک در میان ما و اروپائیان معمول است و لفظ جدید همان کلمه ای است که در زمان ساسانیان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسی ایران و ایرانشهر و ایران زمین را همواره استعمال کرده و حتی شعرای غزنوی نیز ایرانشهر و ایران را در اشعار خود آورده و پادشاهان این سلسله را خسروان این دیار دانسته اند.

پس از اینکه اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظائر آن می نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را رها نمی کردند چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می کنیم.

یکی از داستان های جالب تاریخ ایران باستان

تابلویی که می بینید، اثر «وینسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن ۱۸ روایت کننده ی یکی از داستان های تاریخ ایران باستان است.

یکی از داستان های جالب تاریخ ایران باستان

اثر «وینسنت لوپز»

در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.

در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.

و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..

کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.

پدر ناشناخته رضاخان

به عکس قاتل ناصرالدین شاه یعنی میرزا رضای کرمانی که در صحن شاه عبدالعظیم در شهر ری، ناصرالدین شاه را به گلوله بست، نگاه کنید. این عکس را همه دیده اند. میرزا رضا در حالی که زنجیر شده است، سر زنجیر را یک امنیه سیه چرده به دست دارد.این امنیه سیه چرده، پدر رضا شاه است که از بادکوبه به ایران مهاجرت کرد و مدتها جزو عساکر قزاق بود. اما بعدها به علت اعتیاد به مواد مخدر (که در آن زمان منع قانونی نداشت و استعمال آن آزاد بود) از سپاه قزاق اخراج شد و به خدمت کامران میرزا نایب السلطنه درآمد. (امنیه دولتی شد) 
 

  


در تمام دوران خدمت ۱۷ ساله رضا شاه و در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا شاه هیچ تاریخ نگار و نویسنده ای حق نداشت به این مطلب اشاره کند

9 حقیقت عجیب و جالب تاریخی!!

1. رومی‌ها عادت داشتند از پنبه نسوز در لباس‌هایی که هر روز می‌پوشیدند استفاده کنند. (پیشینیان پلینی (یک طبیعت گرای رومی) گفته آنها به این دلیل لباسهایی با الیاف پنبه نسوز می‌پوشیدند که آنها سفیدتر از پارچه‌هایی با الیاف معمولی بودند و می‌توانستند خیلی راحت لباس‌هایشان را درون آتش پرتاب کنند. او همچنین خاطر نشان کرد که خدمتکارهایی که لباسهایی با الیاف معدنی می‌پوشیدند اغلب از بیماری‌های ریوی رنج می‌بردند.

2. در مصر باستان قلب انسان را جایگاه هوش و اطلاعات می‌دانستند نه مغز. مصری‌های باستان فکر می‌کردند مغز فقط چیزی است که درون سر را پر می‌کند. بنابراین آنها هنگام مومیایی کردن مغز را بیرون آورده و دور می‌انداختند، درحالیکه درمورد قلب دقت و توجه خاصی مبذول می‌داشتند!

3
. زمان رواج امراض مسری در قرون وسطی برخی از دکترها لباسها و ماسک‌هایی با نقوش ابتدایی و باستانی می‌پوشیدند به نام «لباس بیماری یا مرض».
  این ماسک دارای چشمی‌های شیشه ای قرمز رنگ بود که آنها تصور می‌کردند شخص را در برابر شیطان غیرقابل نفوذ می‌سازد. قسمت بالایی ماسک با گیاهان معطر و ادویه جات پر می‌شد تا محافظی باشد دربرابر «هوای بد» که اعتقاد داشتند مرض و بیماری را با خود حمل می‌کند.

4.
 3.500 سال پیش تخمین می‌زدند که جهان دوران باشکوه 230 ساله ای را داشته که در آن دوران هیچ جنگی اتفاق نیفتاده است. 
5. در چرخه‌های شهرنشینی اروپای غربی و آمریکایی‌ها، بعد از اوایل قرن 17 تزئین ریش از دنیای مد خارج شد؛ برای مثال در سال 1698 پیتر پادشاه روسیه دستور داد مردها ریش‌هایشان را به طور کامل بتراشند و سال 1705 برای کسانی که ریش داشتند مالیات گذاشتند تا جامعه روسیه هم سو با معاصرانش در جوامع غربی شود.

6.
 پرفروش ترین کتاب قرن پانزدهم کتابی شهوانی به نام «داستان دو عاشق» بود که هنوز هم خوانده می‌شود!
نویسنده این کتاب اگرچه پاپ پیوس دوم (که سال‌های 1464-1458 سلطنت می‌کرد) بود، ‌اما تفاوتی با  «آنیس سیلوییوس پیکولومینی» نداشت.
7. در مصر باستان گربه‌ها را مقدس می‌دانستند. وقتیکه گربه خانگی یک خانواده می‌مرد، تمام اعضای آن خانواده ابروهایشان را می‌تراشیدند و تا موقعی که ابروها کامل رشد کند عذادار می‌ماندند.
8. مدل عمو سام در اثر معروف «تو را می‌خواهم» سال 1917 صورت نقاشی به نام جیمز مونتگومری فلاگ بود. برای تاثیرگذاری بیشتر او پرتره اش را مسن تر نقاشی کرد و ریش بزی بهش اضافه کرد.
9- 200سال قبل از میلاد وقتیکه شهر اسپارتای یونان در اوج قدرت خود بود به ازای هر شهروند 20 نفر خدمتکار وجود داشت. تصور کنید خانه‌های مردم آن زمان حتما از تمیزی برق می‌زد!!
میراث رضاشاه

محمدقلی مجد تاریخ نویس در کتاب بر مبنای مدارک معتبر موجود در مرکز اسناد ملّی ایالات متحده آمریکانارا و مسعود بهنود  نویسنده ایرانی مدعی هستند که رضاشاه در زمان برکنار شدن از سلطنت (۱۹۴۱) حدود ۲۰۰ میلیون دلار در حسابهای بانکی‌اش در لندن ‏و نیویورک و تورنتو ذخیره پولی داشته است. بنابر ادعای وی، این رقم به غیر از معادل ۵۰ میلیون دلاری است که ‏در بانک ملی تهران و حدود ۷۰۰۰ روستایششدانگ و کارخانه‌هایی است که وی ‏در ایران داشته است.

عباسقلی گلشائیان، تاریخ نویس ایرانی در کتاب «رضا شاه از سقوط تا مرگ»، مدعی است که رضاشاه در هنگامی که تصمیم به استعفا می‌گیرد، در جواب کسانی که به وی اتهام به داشتن حساب بانکی در خارج از ایران می‌زدند، گفت: «آقایان بدانند که من درتمام بانک‌های اروپا و آمریکا یک لیره یا یک دلار هم ندارم - راست است که در ایران متمولم، ولی در خارج هیچ چیز ندارم و دولت باید فکر خرج من باشد».

حکومت محمدرضا پهلوی

پس از کودتای ۲۸ مرداد شاه به آمریکا نزدیک‌تر شد. دولت آیزنهاور نیز با ارسال کمک‌های مالی و نظامی حکومت او را تقویت کرد. در شرایط سرکوب و خفقان پس از ۲۸ مرداد، مذاکرات مربوط به قرارداد نفت بین ایران و نمایندگان شرکت‌های بزرگ نفتی جهان آغاز شد و بالاخره قرارداد کنسرسیوم تصویب شد. در این قرارداد که به قرارداد امینی-پیج نیز معروف شده‌است برخلاف قانون ملی شدن نفت ایران باز هم اکتشاف و استخراج و فروش نفت به دست شرکت‌های خارجی سپرده شد و ایران به دریافت حق امتیاز (با نام مبهم «پرداخت اعلام شده») اکتفا کرد.

در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، در آستانهٔ سفر ریچارد نیکسون، معاون آیزنهاور به تهران، تظاهراتی در دانشگاه تهران در اعتراض به قرارداد کنسرسیوم و سفر نیکسون رخ داد و در آن سه نفر از دانشجویان کشته شدند. شاه که از قدرت گرفتن زاهدی بیمناک بود، بالاخره او را کنار گذاشت و حسین علا را به نخست‌وزیری منصوب کرد. کسی که به رغم گرایش آشکار به سیاست‌های انگلستان، چندی در همراهی با قوام به آمریکا نزدیک شده بود. علا به سبب نرمش در موضعگیری‌ها، برای چنین روزی مناسب می‌نمود.

پس از انعقاد قرارداد کنسرسیوم در سال ۱۳۳۳ و برکناری دولت کودتا، دوباره دربار رونق گرفت و شاه که گمان می‌کرد تنها راه غلبه بر مشکلات داخلی و بحران‌های منطقه‌ای نظامی‌گری است و اقتصاد نفتی ایران را معطوف به گسترش و توسعه تشکیلات نظامی و خرید تسلیحات کرد. حسین علاء که آخرین حلقه از رجال قاجار محسوب می‌شد برای چنین روزی برگزیده شده بود.

در آن سال‌ها بیش از آنکه آمریکا از نفوذ شوروی در خاورمیانه نگران بوده باشد، جمال عبدالناصر زبان مشترک اعراب، انگلستان را به وحشت انداخته بود. برای پیشگیری از نفوذ و گسترش نهضت مصر، ایران می‌بایست در رأس پیمان نظامی باشد؛ «پیمان بغداد» (که بعدها با خروج بغداد از آن به «پیمان سنتو» شهرت یافت). کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان زیر نظر انگلستان اعضای پیمان بغداد بودند.

پس از علا، دکتر منوچهر اقبال به نخست‌وزیری رسید. او که همیشه از نزدیکان دربار بود و اغلب خود را «چاکر اعلیحضرت» می‌خواند به تقویت دربار و افزایش قدرت شاه و زیر پا گذاشتن آنچه از سنت‌های مشروطیت باقی مانده بود کمک کرد. در این دوره شاه به قدرت کامل سیاسی در ایران دست یافت و تمام مخالفان خود را ساکت یا سرکوب کرد. تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور معروف به «ساواک» با کمک آمریکا و اسرائیل نقش مهمی در سرکوب‌ها و نیز گسترش نارضایتی داشت. دوباره انتخابات، همچون دوره رضاشاه، بر اساس فهرست تائیدشده توسط شاه انجام گرفت.

در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رای به زنان از مهم‌ترین فعالیت‌های حکومت وی بود.

پهلویان

این سلسله 53 سال در ایران حكومت كرد. رضا شاه موسس این سلسله بود كه روز 25آذر1304 در كاخ گلستان تاج گذاری كرد و 15 سال بر ایران حكومت كرد.پس از رضا شاه به خاطر محمد علی فروغی سلطنت از پدر به پسر رسید و سرانجام در سال 57 منقرض شد. وبه این ترتیب تاریخ شاهنشاهی 2500 ساله ایران برچیده شد.

جنازه رضاشاه
امسال در نمایشگاه مطبوعات، غرفه روزنامه اطلاعات کار جالبی کرده بود و بخش هایی از مطالب مهم و تاریخی روزنامه اطلاعات را به صورت بیلبورد و بزرگ زده بود توی غرفه اش، این مطلب بالا، نطق افتتاحیه رضا شاه در دوره ششم مجلس شورای ملی(تیرماه ۱۳۰۵-مرداد ۱۳۰۷) است، رضاشاه در ۱۳۰۴ توانسته بود با سرکوب مخالفان عمده اش و با تشکیل مجلس موسسان و تغییر برخی از بندهای قانون اساسی مشروطیت، سلطنت قاجاریه را به نفع سلسله پهلوی منقرض کند، خواندن بخش هایی از این نطق جالب است و به خوبی روحیه و طرز تفکر رضاشاه را نشان می دهد:
 
 
با نهایت مسرت ، اولین مجلس شورای ملی زمان سلطنت خود را که ششمین دوره تقنینیه است را با توفیق و عنایت سبحانی افتتاح می نماییم، امیدواری کامل دارم که سلطنت ما که نتیجه وقایع مهمه و اداره اراده ملت محبوب ما بوده، تاریخ خوشبختی و سعادت مملکت ما را تجدید و نمایندگان ملت در تامین سعادت و افتخارات مملکت و تهیه وسایل آسایش و رفاه عموم به اجرای نیات خیرخواهانه ما و مشخص ساختن آمال ملی توفیق خواهند یافت.
 
در خاتمه احتیاج شدید مملکت و توقف اصلاحات بر توحید مساعی و اتفاق کلمه به نمایندگان ملت خاطر نشان نموده و توفیق آنان را در ادای وظایفی که برعهده گرفته اند از خداوند مسئلت می نماییم.
 
اما سرنوشت اینطور رقم خورده بود که رضاشاه در سال ۱۳۲۴ غربت و تبعید ژوهانسبورگ بمیرد و جنازه مومیایی شده او چهار سال بعد، به ایران آورده شود(عکس زیر، جنازه مومیایی شده رضاشاه است)، جنازه رضاشاه را در مقبره بزرگی در شهرری دفن کردند.
 
 
 
اما بازهم سرنوشت رضاخان و جنازه اش به اینجا منتهی نشد، آیت الله صادق خلخالی، حاکم شرع معروف اوایل انقلاب در اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ با جرثقیل به سراغ قبر رضاشاه در جوار حضرت عبدالعظیم(ع) رفت و آن را تخریب کرد، بعد از تخریب معلوم شد که اساسا جنازه رضاشاه در این مقبره وجود ندارد و احتمالا محمدرضا، جنازه پدر را مخفیانه در هنگام خروج از ایران(دی ماه ۱۳۵۷)، با خود برده است، سرنوشت جنازه رضاشاه هنوز در هاله ای از ابهام است...
 
جالب اینجاست که در هنگام تخریب قبررضاشاه، همانطور که در این بریده روزنامه می خوانید،  نماینده ای از دفتر رئیس جمهور(بنی صدر) از خلخالی خواسته بود که از تخریب این محل خودداری کند، زیر قرار است یک موزه جنایی در این مکان تبدیل شود؛محل سابق قبر رضاشاه و برخی از بلندپایگان رژیم پهلوی( مثل حسنعلی منصور) در خیابان موسوم به آرامگاه، کاملا محو شده و تبدیل به دستشویی و مراکز اداری حرم شده است.
پادشاهی خشايارشا یكم

داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها «آرتابرزن» بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کوروش بود، به جانشینی برگزید. خشایارشا از نبشته‌ای در تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می‌گوید : 

« پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود. پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه (تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست اهورامزدا بود. »

خشایارشا در 35 یا 36 سالگی به شاهنشاهی رسید. همسر وی هماچهر (شاید هم هماشهر؛ در نوشته های ایرانی در روزگار کیانیان از زنی به نام همای چهرزاد یادشده) نام داشت که دختر هوتن یکی از یاران داریوش بود. مادر هماچهر خواهر داریوش بود. 

خشایارشا در زمستان شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، «هخامنش» را به جای « فرداد» که چنین برمی آید که در شورش کشته شده باشد به شهربانی مصر گماشت.
خشایارشا برای دیدار از کشورهای شاهنشاهی خود و همچنین برای گوشمالی آتنی‌ها راهی آسیای کوچک شد. داستان آمدن خشایارشا به آتن را داستان پردازان یونانی برای بزرگ کردن یونان چنان نوشته‌اند که گویا خشایارشا دست به لشكركشی بزرگی زده است. 
واقعیت آن است که خشایارشا که برای بازدید کشورهای شاهنشاهی آمده بود تنها لشکری که همراه خود آورده بود لشکر ده هزار نفری جاویدان بود. خشایارشا در بازدید از کشورهای آسیای کهتر شمار اندکی از سربازان پادگان‌های این کشورها را با خود همراه کرد تا آنکه هنگامی که به اروپا پا گذاشت شاید ارتش وی به پنجاه هزار تن رسیده باشد که این خود برای گوشمالی آتنی‌ها بزرگ می‌نموده است هر چند که ممکن بود کشورهای دیگر یونانی نیز به کمک آتن بشتابند، حال آنکه بیشتر کشورهای یونانی فرمانبرداری خود را از شاه بزرگ ایران اعلام كرده بودند.

پس از گذراندن زمستان در سارد خشایارشا در آغاز سال 79 هخامنشی (480 پیش از میلاد مسیح) به سوی یونان روانه شد. ارتش ایران را نیروی دریایی پشتیبانی می‌کرد. آتنی ها نیز دارای ناوگانی نیرومند بودند که می‌توانست با نیروی دریایی ایران به جنگ بپردازد.
خشایارشا بدون برخورد با پایداری به سوی آتن در یونان پیش رفت تا به تنگه ترموپیل رسید که در آنجا به جهت تنگی بیش از اندازه، یونانی ها (اسپارتیها به فرماندهی شاهشان لئونیداس) راه را بر ارتش ایران بستند. سواران ارتش به شناسایی منطقه پرداخته، میانبری که از پشت تنگه در می‌آمد را یافتند.

پس از آن بسیاری از یونانیان از ترموپیل گریختند و تنها اسپارتیان در تنگه ماندند و همه در جنگ کشته شدند. پس از گذر از ترموپیل راه آتن به روی ارتش ایران باز شد، هنگامی که خشایار شاه از مقدونیه به آتن درآمد بسیاری از مردم آن، از شهر کوچ کرده بودند گروهی بر این باورند که خشایارشاه در آتن به تلافی آتش سوزی سارد بخشی از شهر را آتش زد. در مورد این کار خشایارشا نمی‌توان حقیقت را به درستی فهمید. چراکه نمی توان حقیقت را از ژرفای نوشته‌های یونانیان بدست آورد.

آنچه می‌توان گفت این است که آتنی‌ها که نمی توانستند در خشکی به برابر ارتش ایران درآیند، با نیروی دریایی ایران در نزدیکی سالامین، که از روی تنگی نیروی ایران نمی توانست کشتی های بسیاری را به جنگ درآورد درگیر شدند. چون این برخورد نتیجه ای در برنداشت، تیمیستوکل رهبر آتن به همراه گروهی به نزد خشایارشا رفتند، که در طی آن توانستند که خودمختاری آتن را بدست آورند. خشایار شاه پس از آن به آسیا بازگشت. تیمستوکل تا پایان شاهنشاهی خشایار شاه رهبر آتن بود ولی پس از آن مردم بر او شوریدند و وی از راه مقدونیه به دربار ایران پناه برد.

دیون خرسوستومس نوشته است :
«خشایارشا در لشکرکشی به یونان در ترموپیل بر اسپارتیان پیروز گشت و شاه لئونیداس را در آنجا بکشت. سپس آتن را ویران کرد ... پس از این پیروزیها برای یونانیان باج گذارد و راه آسیا را در پیش گرفت. " در فهرست سرزمینی نبشته‌ی دیوها که به زمانی پس از نبرد یونان تعلق دارد، نام یونانی‌های نزدیک دریا (کوچ نشینان یونانی آسیای کوچک)، یونانی های فرای دریا (یونانی های سرزمین اصلی) و اسکودرا (مقدونیه و تراکیا) آمده است.»
نوشته ای از توسیدید یادآور می شود که : 
«سرپرستی نیروهای اسپارت و آتن و همگنانشان پس از بازگشت خشایار شاه به آسیا به دست یک کارگزار یونانی به نام پاوسانیاس بود که جامه‌ی ارتش ایران را می‌پوشید و زیر دست افسر ایرانی به نام ارتاباذ کار می‌کرد.»

خشایارشا پس از بیست سال سلطنت، توسط یک خواجه به نام میترا یا اسپنت میترا و رئیس گارد سلطنتی به نام اردوان که با یکدیگر همدست شده بودند، در خوابگاه خویش کشته شد و در نقش رستم به خاك سپرده شد. سپس اردوان پسر بزرگ خشایارشا بنام داریوش را به قتل رساند و چون پسر دوم پادشاه، ویشتاسپ که والی باکتریه بود، نیز از پایتخت دور بود، اردوان چند ماه سمت نیابت سلطنت داشت. 
او بطور موقت، اردشیر، پسر سوم خشایارشا را بر تخت نشاند و خودش از طریق پسران خویش قصد داشت به هنگام فرصت وی را نیز از میان بردارد، اما اردشیر از این توطئه آگاهی یافت و در دفع او پیشدستی کرد. در طی یک زد و خورد داخلی که در چهار دیوار حرمخانه در گرفت، اردشیر، اردوان و پسرانش را کشت و خود را شاهنشاه پارس خواند.